یا رخ آوردن به. آمدن بسوی چیزی یا کسی و رفتن بسوی چیزی یا کسی. (ناظم الاطباء). روی آوردن. رو کردن. عزیمت کردن. عازم شدن: تبه گردد این پند و اندرز من به ویرانی آرد رخ این مرز من. فردوسی
یا رخ آوردن به. آمدن بسوی چیزی یا کسی و رفتن بسوی چیزی یا کسی. (ناظم الاطباء). روی آوردن. رو کردن. عزیمت کردن. عازم شدن: تبه گردد این پند و اندرز من به ویرانی آرد رخ این مرز من. فردوسی
توجه کردن و بطرف چیزی رفتن. (فرهنگ نظام). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن. (آنندراج). اقبال: گر از یک نیمه رو آرد پناه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان. سعدی. یک زمان دیدۀ من رو بسوی خواب آرد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی. سعدی. برخیز و رو بطرف شیراز آر. (مجالس سعدی). نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. و رجوع به رو کردن و رو نهادن و روی آوردن شود
توجه کردن و بطرف چیزی رفتن. (فرهنگ نظام). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن. (آنندراج). اقبال: گر از یک نیمه رو آرد پناه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان. سعدی. یک زمان دیدۀ من رو بسوی خواب آرد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی. سعدی. برخیز و رو بطرف شیراز آر. (مجالس سعدی). نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. و رجوع به رو کردن و رو نهادن و روی آوردن شود